Frozen heart
Frozen heart
لذت ( <-PostCategory-> )

 لذت دنیا...

داشتن کسی ست

که دوست داشتن را بلد است.

به همین سادگی...!

این روزها

گفتن دوستت دارم! انقدر ساده است که میشود انرا از هر رهگذری شنید!

اما فهمش...

یکی از سخت ترین کارهای دنیاست

سخت است اما زیبا!

زیباست

برای اطمینان خاطر یک عمر زندگی

تا بفهمی و بفهمانی...

هر دوره گردی لیلی نیست...

هر رهگذری مجنون...

و تو شریک زندگی هر کسی نخواهی شد!

تا بفهمی و بفهمانی...

اگر کسی امد و هم نشینت شد

در چشمانش باید

رد اسمان رد خدا باشد

و باید برایش

از من گذشت

تا به

ما رسید...

(فریدون مشیری)

 

هی دلت بهانه هایی می گیرد که خودت انگشت به دهان می مانی... 

گاهی دلتنگی هایی داری که فقط باید فریادشان بزنی اما سکوت می کنی ... 

گاهی پشیمانی از کرده و ناکرده ات... 

گاهی دلت نمی خواهد دیروز را به یاد بیاوری انگیزه ای برای فردا نداری و حال هم که... 

گاهی فقط دلت میخواهد زانو هایت را تنگ در آغوش بگیری و گوشه ای گوشه ترین گوشه ای...! 

که می شناسی بنشینی و"فقط" نگاه کنی... 

گاهی چقدر دلت برای یک خیال راحت تنگ می شود... 

گاهی دلگیری...شاید از خودت...شاید 

گاهی پشیمانی از کرده و ناکرده ات... 

گاهی دلت نمی خواهد دیروز را به یاد بیاوری انگیزه ای برای فردا نداری و حال هم که... 

گاهی فقط دلت میخواهد زانو هایت را تنگ در آغوش بگیری و گوشه ای گوشه ترین گوشه ای...! 

که می شناسی بنشینی و"فقط" نگاه کنی... 

گاهی چقدر دلت برای یک خیال راحت تنگ می شود... 

گاهی دلگیری...شاید از خودت...شاید 
 

 



نظرات شما عزیزان:

mahasa
ساعت17:14---7 خرداد 1396

سلام  عالی بود

خیلی وب زیبایی داری

هم غمگین

بوس بوس



mahasa
ساعت13:00---26 ارديبهشت 1396
سلام عشقم میخاسم بگم که اگه میتونی 4شنبه بیا من 5 شنبه خونه نیسم
اوممممممم بوس دلم یذره شده اقا مثل اینکه مارو از یاد بردی


maryam
ساعت17:30---29 آذر 1395
از متنتـ خوشم اومد...وبت عالیه فقط یه خورده قالبتو ویرایش کنی بهترین می شه ممنون تو وبم نظر دادی

زهرا حسن زاده
ساعت17:52---16 آبان 1395
قفس زندگي ام درست است تنگ نيست اما خفه ام ميکند ميان بغض هايم
شايد ميان اشک هايم غرق شوم شايد ميان دردقلبم
آه خدا ديگر نفس کشيدن هم برايم بارشده خسته شدم
از اين روزهاي سخت وتکراري از اين زندان زندگي
از اين که هرچه ميکشم از خودم ميکشم
گلويم را محکم گرفته ميخواهد خفه ام کند نميفهمد جمعيتي تماشايم ميکنند
نميفهمد زمانش نيست نميفهمد اشتباه قضاوت ميشوم
اين بغض لعنتي خفه ام ميکند ميخواهد ميان درد بگويد
هواي دل وچشمت باراني است بگذار دست بردارم وسيل به پا کنم
نميفهمد سخت تر از نگه داشتن بغض در اين گلو اشکهايم هستند
اما ديگر عادت کردم تا سراغم مي آيد از اين نگاها فرار ميکنم
ميروم به بهانه هواخوري بغض خوري را باران کنم
سنگينيم را ميان اشکهايم سبک کنم هرروز سبک شوم
ميان وزن سنگين قضاوت ها ميان دل پريشان وپشيمانم
میان توبه ای که دیگر نشکست و دیگران با حرفشان شکستند
آنها نه تنها قضاوت کردند بلکه بارها مرا شکستند
اما حق دارند من نیز بارها عهدها شکستم خدایم
مرا ببخشید که خون به جیگرشان کردم با خطایم
اما هر روز که میگذرد با اینکه گویی آنزایمر گرفته ام
همه برایم یادآوری میکنند حماقت ها وبی فکری ام را
کاش میدانست کسی درد دارد این همه بی کسی
کاش میدانستند دیگر آن رفته به ساخت تجربه نیستم
من حالا شده ام تجربه ای ناب تجربه ای که میتوان از آن تجربه گرفت
چه تجربه ی تلخی......



زهرا حسن زاده
ساعت17:51---16 آبان 1395
بنده اي کنجي نشسته ازغمش
بي صدا گريه کنان در خلوتش
گويي ديگران دلش شکستند
از زخم زبان زخم به دلش غمکده بستند
از درد و ناله آرام دعايش
رخ بچرخاندنبينم اشکهايش
گلويش را فشرد تا ارام گيرد
چنان گويي در بغضش اسير است
سرش را کج کرده مظلوم
جاي سيلي اش زين گشت معلوم
چنان آهي ز سوز سرداد
جگرسوخته ز غم تلخي خبر داد
همين که چند صباحي ناله سرداد
مرا از زندگاني اش خبرداد
دلش ازجهل خويش پر بود
پشيمان از گذشته پرنيش بود
در گذشته خطا کار نزد دگران حال معصيت کار
بي رمق از حرفهاسرزنش وسرکوفت
تنها آرزويش ميشد منش گذشته را روفت
کاش کس ميدانست در دلش چه گذشته
حال نادم زخطايش گشته
کاش ميدانست کسي
درد دارد اين همه بي کسي
منتظر بود روم تا که سربه سجده افتد
با خدا حرف زند بار گنه باردگرازشانه افتد
بي صدا برخاستم و کنجي نشستم
بازبانم با رها دلها شکستم
حال اين بنده که من حالا بديدم
دگر هرگز کس نگويم که چه ها من شنيدم
هردلي را که با زباني بشکسته بودم
زين بعد چشم ودلم سفت بسته بودم



SAHAR
ساعت17:48---16 آبان 1395
وابستگی یعنی میخواهمت چون مفیدی
دلبستگی یعنی میخواهمت حتی اگر مفید نباشی . . .


زهرا حسن زاده
ساعت17:47---16 آبان 1395
شيرين وصال خوش تراز ذکرت نديدم"
آغوش تورا در سجده ي تو من بديدم
آرام زانتظارسحربعدازدلتنگي تو رميدم
بس نيست خطا وجفا توبه مغرور به کرم اوخداي بنده
خوش نديدم اين همه يکجا هرشب بخري با يک العفو

نازبنده
واي برما که شرم نداريم زين چشم خدا
بسوي بنده نظرگذاريم
حال برتنگي وسختي به رنج درافتيم
به توبه وزاري ممد بجستيم
آن لحظه که با شرم زگناه پيشي نگرفتيم
بادستان خويش معصيت کرده ربنا نگفتيم
پس طلب ز چه داريم وقتي که خطا مانع شود ز حاجت
وقتي که سياه گشته است صفحه ي دل
وقتي که گذشته است شبهايت بي قطره ي از اشک
از شوق زديدارخدايت از وصل رهايي ازنفس
از هر نفسي که با خدا گشت
از هر گناهي که به دل باز نگذشت
ديدي که شود مخلص اوشد
با توبه اي خالص همچو نصوح شد
آنقدر محکم که حالا مشهود است به مولا
بنده ي ديگر در عصر بت پرستي
باداد و بي خوف صدا زد خداي هستي
اي کاش ميشد بزنم جار
نامش است حبيب نجار
در تلخي واسيري وشکنجه هرگاه
اوامتحان شد نزد خدا
خوش به حالش در جنت است
گشت شهيد درگاه
اما ازکرمش شرم دارم بي توبه مرا از سرلطف
بي منت و مهربان پذيرفت


بهار
ساعت10:47---4 آبان 1395
سلام دوست گرامی
ممنونم که به وبم سر زدین
وب شمام خوبه اما بهتر نیست یکم صفحه تونو روشن کنید سیاه یجوریه...


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






+ نوشته شده در پنج شنبه 29 مهر 1395برچسب:,ساعت 19:17 توسط darknes |

مطالب پيشين
, ساعت 19:17" > لذت